چشمان باز

  • خانه 
  • تکلیف رسالتی بزرگ   میزبان 

به وقت کتاب

06 دی 1403 توسط ریحان

روایت زندگی شهید مدافع حرم مرتضی عبدالهی

محمدرسول ملاحسنی خوب بلد است از دل کتاب­هایش یک اسم خوب بکشد بیرون. مثل کتاب­های «یادت باشد»، «کاش برگردی» و «هواتو دارم». هر سه کتاب را درباره زندگی سه شهید مدافع حرم اهل قزوین نوشته. شهید حمید سیاهکالی مرادی، شهید زکریا شیری و شهید مرتضی عبدالهی.

مرتضی عبدالهی باهوش بود و شجاع. درس­خوان بود واهل تلاش و سماجت. شهیدی که سال 94 با سختی تمام وارد سپاه شد و سال 96 در 30 سالگی در دیرالزور سوریه به شهادت رسید. دوره­ های مختلف غواصی، پاراگلایدر و راپل را یاد گرفت تا بتواند به ­عنوان مدافع حرم به سوریه اعزام شود؛ ولی نشد. بالاخره با گذشت چندمدت وسماجت زیاد توانست به سوریه برود. داستان شهید عبدالهی داستان سرعت و سبقت بود. پدرش قبل از تولدش در جبهه حضور داشت؛ اما این پسر بود که در مسیر شهادت از پدر سبقت گرفت.

 فصل اول به توصیف تجربه‌ای عمیق و تحول‌آفرین از زندگی یک دختر جوان می‌پردازد که پس از دیدن یک خواب تأثیرگذار تصمیم به تغییر در پوشش و رفتار خود می‌گیرد. او در ابتدا احساس می‌کند که زندگی‌اش بی‌معنا و بی‌تحرک شده و مرگ تمام وجودش را فراگرفته است. پس از بیدار شدن از خواب، با گریه و احساس شرمندگی از عمر گذشته، به سمت تغییر می‌رود و تصمیم می‌گیرد که از آن روز چادر سر کند.

مادرش ابتدا به این تصمیم شک دارد و او را به استراحت دعوت می‌کند، اما دختر مصمم است و به دنبال چادر می‌گردد تا با آن به کلاس زبان برود. او به تدریج با چادر و حجاب آشنا می‌شود و با وجود سختی‌ها و تمسخرهای اطرافیان، به تصمیم خود پایبند می‌ماند. پدرش نیز به او احترام می‌گذارد و تأکید می‌کند که چادر باید با عزت و احترام استفاده شود.

دختر در ادامه به زندگی دانشگاهی‌اش می‌پردازد و از تجربیاتش در خوابگاه و دوستی‌های جدیدش می‌گوید. او با دوستانش به فعالیت‌های علمی و فوق برنامه مشغول می‌شود و از زندگی در غربت و چالش‌های آن می‌گوید. این متن نشان‌دهنده یک سفر درونی و بیرونی است که از ناامیدی به امید و از بی‌معنایی به معنای زندگی می‌انجامد.

 متن به توصیف زندگی یک دختر جوان می‌پردازد که در خانواده‌ای با سه خواهر بزرگ‌تر از خود بزرگ شده و بیشتر کارهای خانه بر عهده آن‌ها بوده است. او به دلیل تحصیلات عالی خود، با معدل ۱۹ دیپلم رشته ریاضی را گرفته و به دانشگاه می‌رود. در این مدت، او به کارهای خانه و آشپزی علاقه‌ای ندارد و بیشتر وقت خود را به درس خواندن اختصاص می‌دهد.

دختر در ۱۸ سالگی با خواستگاری‌های متعدد روبرو می‌شود، اما به ازدواج فکر نمی‌کند و تمرکز خود را بر روی تحصیل می‌گذارد. او از خواستگار جدیدی به نام مرتضی مطلع می‌شود که پسر دایی‌اش است و در دانشگاه شاهرود تحصیل می‌کند. پس از ملاقات‌های اولیه، مادرش به او می‌گوید که باید نظرش را در مورد ازدواج بگوید، اما او همچنان بر ادامه تحصیل تأکید دارد.

در ادامه، دختر به علاقه‌اش به مطالعه و کتابخوانی اشاره می‌کند و می‌گوید که از مادرش یاد گرفته که به کتاب‌ها اهمیت بدهد. او به حفظ اشعار و کلمات جدید علاقه‌مند است و این عادت‌ها به او کمک کرده‌اند تا در تحصیل موفق باشد.

متن در نهایت نشان‌دهنده تعادل بین تحصیل و زندگی خانوادگی است و به چالش‌های دختر در مواجهه با انتظارات اجتماعی و خانوادگی می‌پردازد.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

چشمان باز

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس